گفتمان ارتباطات

و پدر ارتباط برقرار کرد، گندم خورد

گفتمان ارتباطات

و پدر ارتباط برقرار کرد، گندم خورد

به نام خداوندی که قلم و آنچه می‌نگارد را حرمت بخشید

در این فضا سعی بر آن دارم در حوزه ارتباطات و شاخه‌های مرتبط آن
و گاهی
نوشته های شخصی مطالبی را بنویسم و منابعی را ارائه دهم.

* استفاده از مطالب با نام افراد دیگر پسندیده نیست!

پیوندهای روزانه

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

تنه درختان در سکوتی آرام به زمین می‌افتند

دوشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۳، ۰۸:۵۸ ب.ظ

بزرگراه چمران پایین تر از پل مدیریت زمانی به دلیل باغ‌های آن حوالی محلی بود برای برگزاری جشن‌ها و مراسم‌ها؛ اما اکنون این باغ‌ها آرام آرام در حال خشک شدن هستند و آبی برای زندگی و زنده ماندن به آنها داده نمی‌شود.

درختان تک تک خشک شده و بریده می‌شوند و پای سایر درختان زباله‌های ساختمانی ریخته شده تا حتی اگر آبی به آنها داده شد در میانه نخاله‌های ساختمانی از بین برود.

درختان قطع شده سوخته و در پای برخی درختان آثار آتش و دود هویدا است و آنچه سر برافراشته برجی است استوار به نام میلاد!


لینک عکس‌ها در خبرگزاری مهر


لینک عکس‌ها در شبکه خبر

یکی از فرهنگ ما ایرانی‌ها در عصرهای پنج شنبه حاضر شدن بر سر مزار درگذشتگان و خواندن فاتحه و پخش خیرات (بزرگواری) است.

روح علی حاتمی شاد در فیلم مادر و «دیالوگ»‌های ماندگارش:


مادر: می مونه یه حلوا، هدیه صاحبان عزا به اهل قبور. این تنها شیرینی ضیافت مرگ، عطر و طعمش دعاست. روغن خوبم تو خونه داریم، زعفرونم هست، اما چربی و شیرینی ملاک نیست، این حرمتیه که زنده ها به مرده هاشون می ذارن. اجرشم نزول صلوات و حمد و قل هوالله ست. فقط دلواپس آردم. خاطر جمع نیستم. می ترسم مونده باشه.

محمد ابراهیم: آرد هشتر خان می خرم برات، فرد اعلا، حلوا می پزم، تر حلوا.

محمد ابراهیم: ما یه سر خاک و فاتحه باس بیایم ... که خب اونم میایم ... فاتحه اش رو هم می شه از همین راه دور پیشکی حواله کرد! ... (با دست محکم می زنه تو پیشونیش) فاتحه!


امروز مصاحبه‌ای با امین زندگانی بازیگر سینما در ایسنا خواندم (لینک مصاحبه) ایشان پیشنهاد داده که برای آمدن به «قطعه هنرمندان» مجوز V.I.P صادر شده و بلیت فروشی کنند تا هر کسی نتواند وارد قطعه نام‌آوران شود.


...قطعه هنرمندان بهشت زهرا(س) که هنرمندان بزرگی در آن به خاک سپرده شده‌اند همگانی است و محدودیتی برای حضور عامه مردم وجود ندارد. پدرم و خیلی از دوستان عزیزم در این قطعه دفن شده‌اند ولی زمانی که بر سر مزارشان می‌روم همیشه دچار معضل هستم؛ چراکه حداقل 500 نفر آدم در آنجا حضور دارند که اصلا من نوعی نمی‌توانم حتی پنج دقیقه با پدرم و دوستانم خلوت کنم، این در حالی است که اگر این قطعه دارای وی آی پی باشد و یا مکانی برای فروش بلیت داشته باشد، مطمئنا این اتفاق نظم بهتری خواهد داشت و از حالت هرج و مرج خارج می‌شود.


خدا را سپاس که نه نام‌آوریم و نه هنرمند که پس از مرگ ما را در این تکه خاکی راهی دیار باقی کنند که اگر بودیم خانواده یارانه بگیر ما و دوستان در جدال با خط فقر و قبر! برای حاضر شدن بر سر مزار ما و پخش خرما و حلوایی باید درگیر بروکراسی دریافت برگه V.I.P شده یا دست در جیب کرده و پول بلیت برای فاتحه پرداخت کنند.

محمد ابراهیم(خطاب به مادر): این دنیا ایـنقد کثیفه که با اشک های تو هـم پاک نـمیشه ...

چه خوش گفت اوحدی:
کسی ز جام غرور زمانه مست مباد

دغدغه من؛ چالش شما نیست!

جمعه, ۷ شهریور ۱۳۹۳، ۰۷:۰۶ ب.ظ

در هفته‌های گذشته موجی در فضای رسانه‌های آن‌لاین با نام «چالش سطل آب یخ» به وجود آمد که چیستی و فلسفه آن را شنیده و خوانده‌ایم. مخالف‌ها و موافق‌های این موج که به راستی یک «موج» رسانه‌ای است در رد و تایید آن اظهار نظرهای مختلفی کرده‌اند.

مهمترین نظری که در موافقت و علت راه‌اندازی این موج گفته شده این است که در مورد بیماری مهلکی مانند ALS دو مساله وجود دارد یکی فراهم کردن منابع لازم جهت پیدا کردن درمانی موثر برای این بیماری و البته کمک به افراد مبتلا و دیگری شناساندن این بیماری به عموم. چالش سطل آب یخ دقیقاً همین کار را انجام می دهد باعث می شود عموم مردم این بیماری بهتر بشناسند و ضرورت جمع آوری کمک های خیریه برای آن را نیز بهتر درک نمایند.

کمک به بیماران و نیازمندان در فرهنگ ما و در دین ما سفارش بسیار شده است. اما متاسفانه این موج در ایران به یک سوژه تفریحی و رسانه‌ای تبدیل شد که با حضور هنرمندان و ورزشکاران و مجریان رسانه‌های دیداری ادامه یافت و انتشار آن در شبکه‌های مجازی گدایان و محتاجان «لایک» را تشویق به انجام آن کرد.

مردم جوگیری که بدون اندیشه و تفکر، فعلی را تقلید وار به پیش می‌برند در حالی که چالش فکری و ذهنی و مطالعاتی آنان بیشتر نیاز به بررسی دارد تا سطل آب یخ!

مجری تلویزیونی که در برنامه خود التماس می‌کند آب را بیهوده صرف نکنید و خود آب یخی را بر روی سخن خود می‌ریزد تا روی سر و تنش! و یا مجری دیگری که آب یخ بر روی خود می‌ریزد و وزیر امور خارجه را به ادامه این موج دعوت می‌کند! (خدایا جایگاه اندیشه و سخن کجاست؟)

هنرمندان سینمایی که در ماه رمضان با اشک چشم‌بار به منزل کودکانی می‌روند تا آرزوهایشان را برآورده کنند و آبروی خانواده آنان را در قاب تلویزونی به حراج می‌گذارند خبر ندارند که همکار بازیگر و تهیه کننده‌یشان به دلیل 70 میلیون تومان 14 سال است در زندان به سر می‌برد.

اهالی سینمایی که ادعای الگو بودن دارند و در بر در به دنبال راهی برای ارسال 100 دلار به خارج از کشور هستند نمی‌توانند این مبلغ را به کودکان سرطانی ایران، نه؛ به بیماران خاصی که ماهانه 10 میلیون تومان هزینه داروی آنان است؛ و نه سایرین. بلکه به همکار و بازیگر هم صنف خود یاری رسانند.

چالش سطل آب یخ دغدغه من نیست! دغدغه و چالش من سر بریدن هزاران انسان در عراق است، دغدغه من احساس آن فردی است که وقتی ویدئویی شکستن پای انسانی را توسط داعش می‌بیند نیاز به اروژانس و کمک پزشکی دارد و هق هق گریه‌هایش برای انسانیت.

دغدغه من چالش آب یخی نیست که برای تفریح روی سر می‌ریزند؛ بلکه زجه‌های پیرزنی است که در کوهستانهای عراق از مرگ همسر و پسرانش می‌گوید و شاهد مرگ کودکان خویش است که از بیماری و گرسنگی و تشنگی نای ناله ندارند. دغدغه من احساس زنان جوانی عراقی است که در زندانهای داعش انتظار تجاوزی کثیف است و همسرانشان در گورهای دسته جمعی جان باخته‌اند.

چالش من سوختن هزاران هکتار درخت است در جنگلهای ایران، مرگ دریاچه ارومیه و زاینده رود، تیراژ 200 جلدی کتاب در ایران، به حراج گذاشتن کلیه‌ی جوان 20 ساله، چالش من ناامنی غذایی در 5 استان کشور است.

راستی شما هم دغدغه این را دارید که رتبه اول مصرف تریاک دنیا را داریم؟ چالش بیماران محتاجی که شب هنگام از درد آرزوی مرگ دارند چطور؟ بیکاران تحصیل کرده‌ای که شرمنده خانواده خود هستند؟ و هزاران دغدغه دیگر؟

ای کاش این دغدغه‌ها هم با یک سطل آب یخ به سامان می‌رسید!

میلیونهای لیتر آب در این چالش صرف شد و چه زمانها و چه فرصت‌های که نسوخت!

اگر در چالش سطل آب یخ 24 ساعت فرصت دارید اما برای بیدار شدن فرصت اندک است. واژه «چالش» در فرهنگ دهخدا به معنی رفتار کسی از روی تکبر و نخوت و ناز است در برابر حریف کارزار.

حریف ما کیست و کارزار ما کجاست؟

 

وای اگر صد را یکی بیند ز دور
تا بچالش اندر آید ازغرور

«مولوی»