یادم تو را فراموش!
سه شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۳۹ ق.ظ
برای نخستین بار گذرنامه خود را گرفته بود و آماده سفری تفریحی بود. مشکلی داشت، برای حل آن به یاد آقای «فلانی» افتاد. فردی که هرگاه نیازی داشت با او تماس می گرفت. شماره همراهش را از دفترچه خود پیدا کرد. اما خاموش بود. با شماره منزل تماس گرفت:
* سلام، آقای «فلانی» تشریف دارند؟
** جنابعالی؟
* بنده یکی از دوستان صمیمی شون هستم!
** عجب دوست صمیمی هستید که خبر ندارید؟
* چطور؟
** آقای «فلانی» هشت ماهی هست که فوت کردند.
* ای داد بیداد. بنده نزدیک به نه ماهی بود که در سفر خارج از کشور بودم و خبر نداشتم. خیلی متاسف شدم. خدا رحمتشون کنه، مرد نازنینی بود. ما خیلی با هم دوست و نزدیک بودیم. واقعا ناراحت شدم نمی دونم الان باید چی کار کنم. امری داشتید تعارف نکنید بنده در خدمتتون هستم.
**لطف دارید. ممنون.
*خداحافظ شما
راست می گفت؛ نمی دانست اکنون باید برای حل مشکلش چه کار می کرد.
با خود گفت: ای بابا حالا چی کار کنم این یارو هم که مرد.
یادش آمد آقای «بهمانی» هم شاید بتواند مشکل نخستین سفرش را حل کند. شماره همراهش را گرفت
* به به رفیق شفیق ما جناب «بهمانی»! چه خبر آقا از ما سراغ نمی گیری؟ یه کار کوچولو داشتم گفتم هم حالتو بپرسم هم زحمت بدم که......
* سلام، آقای «فلانی» تشریف دارند؟
** جنابعالی؟
* بنده یکی از دوستان صمیمی شون هستم!
** عجب دوست صمیمی هستید که خبر ندارید؟
* چطور؟
** آقای «فلانی» هشت ماهی هست که فوت کردند.
* ای داد بیداد. بنده نزدیک به نه ماهی بود که در سفر خارج از کشور بودم و خبر نداشتم. خیلی متاسف شدم. خدا رحمتشون کنه، مرد نازنینی بود. ما خیلی با هم دوست و نزدیک بودیم. واقعا ناراحت شدم نمی دونم الان باید چی کار کنم. امری داشتید تعارف نکنید بنده در خدمتتون هستم.
**لطف دارید. ممنون.
*خداحافظ شما
راست می گفت؛ نمی دانست اکنون باید برای حل مشکلش چه کار می کرد.
با خود گفت: ای بابا حالا چی کار کنم این یارو هم که مرد.
یادش آمد آقای «بهمانی» هم شاید بتواند مشکل نخستین سفرش را حل کند. شماره همراهش را گرفت
* به به رفیق شفیق ما جناب «بهمانی»! چه خبر آقا از ما سراغ نمی گیری؟ یه کار کوچولو داشتم گفتم هم حالتو بپرسم هم زحمت بدم که......